🍃[P8) [The life)
و در پایان نور را خواهی یافت!
پدربزرگ..؟ من تنهام!
میترسم! چطور از پسش بر بیام؟!
کاش بودی، کاش برای اخرین بار بغلت میکردم
کاش همش خواب بود...
ویو یونجی
چیزی جز تاریکی و خاطرات محوی ک درونشه نمیبینم.
هی صدای چیه؟ بوق ماشین؟ شاید همش ی کابوس بوده و الان توی اتوبوسم! باید برم دنبال کار...
صدای دوییدن؟ تعداد زیادی پا ک ب سمتی از راهرو میدوئن، شاید....
شاید برگشتم ب دوران دبیرستان و مثل همیشه سر کلاس خوابم برده! یوجین اینبار قرار نیست بیای و بیدارم کنی؟
صدای....
آژیر؟ شاید خونه اتیش گرفته!
شایدم... همش مثل واقعیته! اخر الزمان از راه رسیده
بلند شو تا دیر نشده!...
با شتاب و نفس نفس زنان از جا پریدم.
کی شب شد؟؟!
ساعت ۰۰:۰۶ دقیقه نشون میداد.
صدای هولناک آژیر خطر تو فضا پیچیده میشد، گیج و منگ از جا بلند شدم، عرق سرد سراسر بدنم رو فرا گرفته بود.
بدون توجه ب حرکات وحشیانه و دور از عقلی ک بیرون از راهرو ب گوش میرسید خودم رو ب پنجره رسوندم.
خواستم پنجره رو باز کنم ک صدای بلند و گوش خراش مردی از بلندگو های پر قدرت توجهمو جلب کرد.
این صدا از کجا میومد؟
هلیکوپتر! سطح شهر پر از هلیکوپتر هایی شده بود ک بی هدف ب اینور و اونور میرفتن و اون صدا رو پخش میکردن.
(هشدار! هشدار! این ی مانور نیست.
لطفا هرچه سریع تر شهر رو تخلیه کنید یا ب کمپ ها و پناهگاه ها پناه ببرید.
بیماری ای جدید ب کشور راه پیدا کرده،
علائم این بیماری: عرق سرد، عطش، سرگیجه، خونریزی از طریق دهان و توهم های ناشی از این بیماری است.
برای جلوگیری از افزایش این بیماری در صورتی ک این علائم را دارید خود را هرچه سریع تر قرنطینه کنید!
در حال حاضر این بیماری از طریق گاز گرفتی از سوی فرد مبتلا ب فرد سالم انتقال پیدا میکند. این بیماری تاثیر مستقیم بر سیستم عصبی بدن دارد.
در حال حاضر هیچ راه درمانی برای این بیماری وجود ندارد!
تکرار میکنم لطفا هر چه سریع تر شهر رو تخلیه کنید و...)
+هقق هق خ..خدا اخه این چ کوفتیهه! (با صدای بلند)
باورم نمیشد، با شتاب دستام رو ب پنجره میکوبوندم و اشک میریختم.
ول تاثیری هم داشت؟
جهان ب حالت اول بر میگشت؟
پدر بزرگم چی؟! حالش خوب میشد؟
نه!
+نمیخوام هقق اصن نمیخوام زندگی کنم میفهمیی!؟؟
بسمه لعنتیی!! ازین بدبخت ترم میخوای بکنیی؟؟! (با داد)
عین لشگر شکست خورده بودم. نشسته بودم روی زمین و فقط فریاد میزدم و از خدا و بلاهایی ک سرم اومده گله میکردم.
شاید...
شاید اینطوری دلش برام میسوزید و معجزه میکرد...
هه مسخرس!
چند مین بعد
صدای اژیر ادامه دار بود.
سرم درد میکنه... خستم.
چقدر تشنمه! دارم میمیرم!؟
با صدایی ک انگار از ته چاه میومد لب زدم
+ا...ا..اب
اب میخوام!
با سرعت از جا بلند شدم و ب سمت اشپزخونه حمله ور شدم.
چم شده؟!
+ا...اب م..میخوامم
هول هولکی شیر اب رو چرخوندم
چند قطره اب روی مچ دستم افتاد و بعد لیز خورد.
چی؟! چرا اینطوری میشه؟؟!
+چ...چرا هیچی نمیاد؟!
دوباره چرخوندم
دریغ از همون چند قطره...
+چیشدههه چرا اینطوری میشهه!! (با داد)
چم شده؟! عقلمو از دست دادم؟
چرا انقدر تشنمه؟!
ب سمت دستشویی پا تند کردم.
گلوم میسوخت...
+ا..ا..اب
تش..تشنمه
دوباره شیر اب رو چرخوندم.
اب قطع شده بود؟!
+ن..نه خو..خواهش میکنم!! هقق لطفااا (با صدای بلند)
نه
خبری از اب نیست!
با حرص دستام رو ب دیوار کوبوندم و کف زمین نشستم.
دیگ حتی کثیفی هم برام مهم نبود!
من خستم...
تشنمه...
سرم درد میکنه...
+لعنت بهتوننن!!
از همتون بدم میادد
از خودم بدم میاد
ازین گوهی ک توش دارم غلت میخورم بدم میاددد میفهمینن؟!! (با داد) هقق هقق
سرم رو روی پاهام گذاشتم
چند مین گذشت،
و دوباره تاریکی! مثل زندگیم،
مثل رویاهام
مثل امیدم...
خیلی وقته و خاموش شدن!:)
(امتحانو چیکا کردین؟:])
پدربزرگ..؟ من تنهام!
میترسم! چطور از پسش بر بیام؟!
کاش بودی، کاش برای اخرین بار بغلت میکردم
کاش همش خواب بود...
ویو یونجی
چیزی جز تاریکی و خاطرات محوی ک درونشه نمیبینم.
هی صدای چیه؟ بوق ماشین؟ شاید همش ی کابوس بوده و الان توی اتوبوسم! باید برم دنبال کار...
صدای دوییدن؟ تعداد زیادی پا ک ب سمتی از راهرو میدوئن، شاید....
شاید برگشتم ب دوران دبیرستان و مثل همیشه سر کلاس خوابم برده! یوجین اینبار قرار نیست بیای و بیدارم کنی؟
صدای....
آژیر؟ شاید خونه اتیش گرفته!
شایدم... همش مثل واقعیته! اخر الزمان از راه رسیده
بلند شو تا دیر نشده!...
با شتاب و نفس نفس زنان از جا پریدم.
کی شب شد؟؟!
ساعت ۰۰:۰۶ دقیقه نشون میداد.
صدای هولناک آژیر خطر تو فضا پیچیده میشد، گیج و منگ از جا بلند شدم، عرق سرد سراسر بدنم رو فرا گرفته بود.
بدون توجه ب حرکات وحشیانه و دور از عقلی ک بیرون از راهرو ب گوش میرسید خودم رو ب پنجره رسوندم.
خواستم پنجره رو باز کنم ک صدای بلند و گوش خراش مردی از بلندگو های پر قدرت توجهمو جلب کرد.
این صدا از کجا میومد؟
هلیکوپتر! سطح شهر پر از هلیکوپتر هایی شده بود ک بی هدف ب اینور و اونور میرفتن و اون صدا رو پخش میکردن.
(هشدار! هشدار! این ی مانور نیست.
لطفا هرچه سریع تر شهر رو تخلیه کنید یا ب کمپ ها و پناهگاه ها پناه ببرید.
بیماری ای جدید ب کشور راه پیدا کرده،
علائم این بیماری: عرق سرد، عطش، سرگیجه، خونریزی از طریق دهان و توهم های ناشی از این بیماری است.
برای جلوگیری از افزایش این بیماری در صورتی ک این علائم را دارید خود را هرچه سریع تر قرنطینه کنید!
در حال حاضر این بیماری از طریق گاز گرفتی از سوی فرد مبتلا ب فرد سالم انتقال پیدا میکند. این بیماری تاثیر مستقیم بر سیستم عصبی بدن دارد.
در حال حاضر هیچ راه درمانی برای این بیماری وجود ندارد!
تکرار میکنم لطفا هر چه سریع تر شهر رو تخلیه کنید و...)
+هقق هق خ..خدا اخه این چ کوفتیهه! (با صدای بلند)
باورم نمیشد، با شتاب دستام رو ب پنجره میکوبوندم و اشک میریختم.
ول تاثیری هم داشت؟
جهان ب حالت اول بر میگشت؟
پدر بزرگم چی؟! حالش خوب میشد؟
نه!
+نمیخوام هقق اصن نمیخوام زندگی کنم میفهمیی!؟؟
بسمه لعنتیی!! ازین بدبخت ترم میخوای بکنیی؟؟! (با داد)
عین لشگر شکست خورده بودم. نشسته بودم روی زمین و فقط فریاد میزدم و از خدا و بلاهایی ک سرم اومده گله میکردم.
شاید...
شاید اینطوری دلش برام میسوزید و معجزه میکرد...
هه مسخرس!
چند مین بعد
صدای اژیر ادامه دار بود.
سرم درد میکنه... خستم.
چقدر تشنمه! دارم میمیرم!؟
با صدایی ک انگار از ته چاه میومد لب زدم
+ا...ا..اب
اب میخوام!
با سرعت از جا بلند شدم و ب سمت اشپزخونه حمله ور شدم.
چم شده؟!
+ا...اب م..میخوامم
هول هولکی شیر اب رو چرخوندم
چند قطره اب روی مچ دستم افتاد و بعد لیز خورد.
چی؟! چرا اینطوری میشه؟؟!
+چ...چرا هیچی نمیاد؟!
دوباره چرخوندم
دریغ از همون چند قطره...
+چیشدههه چرا اینطوری میشهه!! (با داد)
چم شده؟! عقلمو از دست دادم؟
چرا انقدر تشنمه؟!
ب سمت دستشویی پا تند کردم.
گلوم میسوخت...
+ا..ا..اب
تش..تشنمه
دوباره شیر اب رو چرخوندم.
اب قطع شده بود؟!
+ن..نه خو..خواهش میکنم!! هقق لطفااا (با صدای بلند)
نه
خبری از اب نیست!
با حرص دستام رو ب دیوار کوبوندم و کف زمین نشستم.
دیگ حتی کثیفی هم برام مهم نبود!
من خستم...
تشنمه...
سرم درد میکنه...
+لعنت بهتوننن!!
از همتون بدم میادد
از خودم بدم میاد
ازین گوهی ک توش دارم غلت میخورم بدم میاددد میفهمینن؟!! (با داد) هقق هقق
سرم رو روی پاهام گذاشتم
چند مین گذشت،
و دوباره تاریکی! مثل زندگیم،
مثل رویاهام
مثل امیدم...
خیلی وقته و خاموش شدن!:)
(امتحانو چیکا کردین؟:])
۶.۲k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.